جا موندم......
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۹ ب.ظ
هر کی به یه شکلی سعی می کرد که بهترین حال خودش رو نشون بده و از این لحظات نهایت لذت رو ببره و یه جوری نشون بده که چقدر مشتاق رفتن و پرکشیدنه....
چه حال و هوایی میشه وقت رفتن...وقتی که دلت پر کشیده و به هیچ قیمتی قرار نمی گیره..
با حسرت نگاه کردن به هر کدوم از زائرا و تکرار این جمله ی تکراری که "التماس دعا..." هم دردی رو درمون نمی کرد
اصلا کسی حال یه جامونده رو درک نمی کرد
من مونده بودم و اشک چشمام و یه دل پر حسرت و داغ جاموندن از قافله
و
دلی که گره خورده بود به قـــــــــــافلــــه ســـــالار
پ.ن:
رفیقان رفتند نوبت به نوبت و من جاموندم از قافله...
جوونی ما به فدات حسین جان ...کی می رسیم به کربلات حسین جان
- ۹۲/۰۹/۲۸